بی وفایی کن وفایت می کنن .. با وفا باشی خیانت می کنن
طلاق: مرحله ای مابین ازدواج و مرگ .
کار: وقفه ای مشمئز کننده بین خواب و خواب .
فردا: یک تکنولوژی ساده برای رهایی از کارهای امروز.
مرگ: درمان دردها به طور ناگهانی و با کمترین مخارج .
مغز: ارگانی از بدن که ما فکر می کنیم که فکر می کند.
روماتیسم: عشقولانه ترین بیماری کشف شده تاکنون .
تجربه: نامی که آدم ها روی اشتباهات خود می گذارند .
پارادوکس: نسخه دو پزشک برای یک بیمار، نشانگر آن است .
ادامه مطلب...
همیشه یادت باشه ، اگه گدا دیدی
هیچوقت تو دلت نگو راست میگه یا دروغ…بدم یا ندم…آدم خوبیه یا بدیه
چشماتو ببند و کمکش کن تا وقتی رفتی گدایی پیش خدا
خدام تو دلش این سوالا رو از خودش نپرسه
چشماشو ببنده و بهت بده
.
.
.
عزیزم علاوه براینکه جات خالی نیست
سر اینکه کی جات بیاد دعواست )
.
.
ادامه مطلب...
داستان کوتاه (لیلی و مجنون)
روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد
پس نامه ای به او نوشت و گفت
“اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …
از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :
“ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”
در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!
و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !
آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !
دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!
و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!
و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت
پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !
مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :
تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !
تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!
چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران
به تفسیر ی است که ما ، از آنها می کنیم ، و چه بسا که حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .
قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع نهفته است .
دیوانه نیستم !
فقط ، فقط طوری “خاص” که دیگران نمیتوانند ، تو را “دوست” دارم
.
.
.
چه باشه چه نباشه ، محبت سر جاشه / چه داری چه نداری ، تو عزیز روزگاری . . .
.
.
.
برای پیش تو بودن “بلیط” لازم نیست
مرور قصه ی دل کافی ست . . .
.
.
.
درست زمانی که سرت جای دیگری گرم است ؛ دل من همینجا یخ میزند !
چه فاصله زیادی است از سر تو تا دل من . . .
.
.
.
خاطره ها را رشوه میدهم به روزهایم تا از بی تو بودن صدایشان در نیاید !
.
.
.
خدایا این “قسمت” رو کجا فرستادی که هر وقت نوبت من میشه ، میگن “نیست” ؟
.
.
.
نمیپرسی تو حالی از دل غمگین و بیمارم / ولی من هر کجا باشم ، خیالت را به سر دارم .
.
.
.
از لحظه ای که چشم باز میکنم
کار شروع میشود
نظارت و برسی کیفیت تک تک اعضای بدن
قلب … چشم … گوش …
مبادا ذره ای
از عاشق تو بودن منحرف شده باشند . . . !
.
.
.
همه دردم این بود
عشقش بودم وقتایی که عشقش نبود . . . !
.
.
.
سهم “من” از “تو” عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست
همان دلتنگی بی پایانی ست که روزها دیوانه ام می کند !
.
.
.
نزدیکی در فاصله نیست ، در اندیشه است و تو اکنون مهمان اندیشه ی منی . . .
.
.
.
یوسف و زلیخا را بی خیال !
من
در آغوش همین پیراهن یادگاری
هزار سال جوان تر میشوم . . . !